دو برادر دوقلوی جنایتکار، یکی در تلاش برای اصلاح، یک سفر جاده ای خطرناک را آغاز می کنند. در مواجهه با مشکلات قانونی، دعواهای اسلحه و درام خانوادگی، آنها باید قبل از اینکه ماموریتشان منجر به خود تخریبی شود، اختلافات خود را آشتی دهند.
آرتور فلک در Arkham نهادینه شده است و منتظر محاکمه برای جنایات خود به عنوان جوکر است. آرتور در حالی که با هویت دوگانه خود دست و پنجه نرم می کند، نه تنها به عشق واقعی برخورد می کند، بلکه موسیقی را که همیشه در درونش بوده است، می یابد.
خلاصه داستان:یک دندانپزشک متاهل درگیر یک رابطه جنسی با بهترین دوست دختر نوجوان خود می شود. در همین حال ، سلامت روانی همسرش رو به وخامت است و دخترش برای یک امر خود ناامید است.
خلاصه داستان:لاندری جونز در «سگباز» نقش مردی به نام داگلاس را بازی میکند که در کودکی قربانی بدرفتاری پدرش بوده و جلوی سگها انداخته شده. سگها اما به جای حمله به داگلاس از او در برابر پدرش محافظت میکنند. داگلاس برای التیام زخمهای کودکی راه خودش را پیدا میکند و در این مسیر حتی اگر لازم باشد قوانین اجتماعی را زیر پا میگذارد و از عشق سگها دست نمیکشد.
خلاصه داستان:یک جراح پلاستیک ماهر به نام «رابرت لدگارد» ( آنتونیو باندراس ) که از گذشته ی غمناکش رنج می برد، بعد از سوختن همسرش در آتش، پوستی ترکیبی می سازد که در برابر هر نوع آسیبی مقاوم است. او این پوست را روی یکی از بیمارانش آزمایش می کند، که زنی مرموز است و با تراژدی او در گذشته نیز بی ارتباط نیست...
خلاصه داستان:آنتوان به دو آشنای سابق کمک می کند تا از کشور فرار کنند و آنها با انتقال بدهی او را بازپرداخت می کنند. تنها کاری که او باید انجام دهد این است که از لئونارد میکالون جمع آوری کند، اما برای این کار باید برای زنده نگه داشتن آن مرد به دردسر زیادی برود.
خلاصه داستان:پاتریزیا، روزنامهنگار یک هفتهنامه رومی، که از اینکه اوجنیو زافری مدیرش به او توجه نمیکند، خسته شده است، فقط برای اینکه بتواند شغلی در خور استعداد خود پیدا کند، تصمیم میگیرد چالشی را برای رئیساش راهاندازی کند: اگر بتواند یک ... بنویسد. .
خلاصه داستان:یک پیمانکار نامحدود در وزارت دادگستری، که از نزدیک کسانی را که دستبند الکترونیکی مچ پا می پوشند مدیریت می کند، در کار افسران مشروط کمک می کند، و توهین کلامی و خشونتی را که در مواقع اضطراری رخ می دهد سرکوب می کند.
خلاصه داستان:کریشنا به استاد خود بسیار وفادار است و با او مانند خدا رفتار می کند. متأسفانه او از خانه بیرون می شود و ارباب فقیر می شود. اما کریشنا وفادار برمی گردد تا اوضاع را برای استاد تغییر دهد.